نفس مامان و بابا

مهمان

1393/4/23 17:31
123 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جیگر عمه

دیشب مامانی تو ماه مهمونی خدا مهمون داشت.....

مامانی کلی خسته شد البته میدونم شما فسقلی عمه جون هم خسته شدی......

آخه اثراتش روی مامانی نمایان شد......

مامانی بهم گفت وقتی داشته کتلت درست میکرده انگار فشارش اومده پایین سرش گیج رفت......

گفت سریع دراز کشیدم بهتر شدم......

بعد افطار هم من و عزیزجون رفتیم خونشون تا تو ظرف شدن کمکش کنیم.......

اخه مهموناش دوستای باباجون بودن کسی از خانوم ها نبود....

این پسر جینگلی ما یعنی امیررضا هم با دوستای دایی جون کلی بازی کرد و بعد از تموم شدن کارا من و مامانی و امیررضا و عزیزجون پیاده اروم اروم طوری که خیلی شما اذیت نشی اومدیم خونه عزیز جون اینا......

عزیز دل عمه قدر این مامان گلت رو بدون......خیلی برات زحمت میکشه و همه سعیش رو میکنه تا تو اون تو راحت باشی......

راستی مامان جون چند روز رو با اجازه دکتر روزه گرفته.....

زن داداش عزیزم نماز و روزهات قبول.....ایشالله خدا به واسطه همین روزه هات نی نی نازت رو در پناه خودش صحیح و سالم حفظ میکنه......

عمه جونی خیلی خیلی

دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارم

 

پسندها (1)

نظرات (0)